
خیابان ها عوض شده بود.
نوازنده ی نابینا در پیاده رو بهتر از همیشه ساکسیفون میزد.
نئون ها در ویترین مغازه هادیگر کسالت بار نبودندو...
مرد فکر کرد راه خانه اش را اشتباه آمده است و گرنه در عرض چند ساعت خیابان نمی توانست اینقدر تغییر کند.
نگاهی به تابلوی خیابان انداخت.
اما دید اسم خیابان همان است که بود به فکر فرو رفت...
دنیا و این همه زیبایی!
باورش نمی شد
.
.
.
.
مرد عاشق شده بود و نمی دانست
نظرات شما عزیزان: